1. اسمشو میذارم عشق جنسی». چیزی که فرق داره با عشق» خالی که احتمالا بین هر دوست صمیمی و بین برادرا و بین فرزند و والدین هست. از ویژگی‌هاش هم آتشین بودن و خب در معرض تمام شدن بودنه. تمام شدن بدی هم. (اگه مخالفید فکر کنید به درصد دوستی‌های صمیمی‌ای که بیشتر از مثلا 10سال دوام داشته و رابطه‌هایی از این دست و با این مدت دوام)

 

2. یه دختر پر شور و پرانرژی بود. لحظات شادی باهاش بیشتر خوش می‌گذشت و لحظات غم، کمتر بد. با تمام نکات مثبت و منفیش، مثل همه‌ی آدما. مهم نبود حالت چطوره، کیفیت زندگی از همنشینی باهاش بالاتر میومد. اگه زندگی یه مشت کارت بهم داده بود، اون از اون کارتای سر بود، اگه آس نبود. و خب نفهمیدم دقیقا کی ولی ما درگیر عشق جنسی شدیم. و بعد مدتی سردی و بعد پایان. و خب لازم به ذکر نیست که پایانش هیچوقت ما رو به حالت قبل عشق جنسی بر نگردوند. و حتی به حالت دوتا آدم غریبه هم از دوتا غریبه هم از هم دورتر شده‌بودیم. و من حس میکردم که کارت سَرَم رو سوزوندم. حس می‌کردم که کاش اینقدر پیش نمیرفت قضیه که حداقل از مزایای غیرمعمولیِ بودن معمولیش بهره ببرم.

 

3. پسری با این سطح از دقت تحلیل و شعور و عمق و فهم کمتر دیده بودم. میتونستم چند ساعت بشینم پا حرفاش و هی چیزای بیشتری یاد بگیرم و هی هنوزم بخوام بیشتر حرف بزنه. این عزیز اندکی تمایلات همجنسگرایانه هم داشت. یه روز بهم پیشنهادی داد که تمایلی بهش نداشتم و رد کردم. خیلی سعی کردیم بعد اون دوستیمون به حالت قبلش برگرده و به روی خودمون نیاریم که چی گذشته اما انگار هنوز به حالت اول برنگشتیم. به حالتی که مستقل از جهان خارج، چندساعت تنها کنار هم باشیم و حرف بزنیم.

 

4. تا سه نشه بازی نشه. و خب بازی اشکنک داره انگار. دختر بشاش و هنرمند و با ذهنی که درگیر کلیشه‌های رایج نبود. از هنرش به وجد میومدم و دیدگاهاش حتی اگه هم غلط بود بهم کمک میکرد از یه زاویه‌ی کاملا جدید به دنیا نگاه کنم. بعد معاشرت کوتاه‌مدت باهاش به این نتیجه رسیدم که پتانسیل سه شدن و بازی شدن» تو این رابطه خیلی خیلی بالاست. دو راه داشتم. که تا سه شدن» از مزایای محضرش استفاده کنم و همزمان بدون چاره منتظر فروپاشی و از غریبه غریبه‌تر شدن باشم یا همینجا حریمم رو محدودتر کنم که حداقل درحد یه غریبه‌ی آشنا بمونم. درست یا غلط ترجیحم بر دومی بود.

 

5. داشتم فکر میکردم که چه عالی می‌شد که عشق جنسی وجود نداشت. خیلی منطقی پشتش نیست. هوسه بیشتر برای از دست ندادن آدمای ارزشمند زندگی. اگه نبود شاید الان سه تا دوستی خیلی خوبو از دست نمیدادم. شایدم به دنیا نمیومدیم هیچکدوممون. در هر دو حالت جالب بود به نظر


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها